تاب تاب عباسی،استاد منو نندازی(:
امتحانات از انچه که فکر می کنید به شما نزدیک تر است
دیگه پست نمیزارم،تا بعد از امتحانات...
درسا سختن.استادا سخت گیر تر.معلوم نیس برای امتحانا فورجه بدن یا نه.چندتا از امتحانا هم تو یه روز افتاده...خلاصه امان از روزگارم در میاد این ترم...امید است که قبول شم
وگرنه حسابم با کرم الکاتبینه
موقع امتحانا چون نمیرسم کتابو کامل بخونم مجبورم شب زنده داری کنم.اینطوریم سخته.باید کم کم خودمو اماده کنم.خانواده هم از دست من به ستوه میان.چون با صدای بلند میخونم و همش میگم وای مغزم نمیکشه برین برام اجیل بخرین...مغزم نمیکشه برین برام اینو بخرین...مغزم نمیکشه اونو بخرین
مامانمم بعضی اوقات از دستم عاصی میشه میگه:تو مگه مغزم داری؟



*(:
احساس میکنم افسردگی گرفتم.اعصابمو نمی تونم کنترل کنم.موقع امتحانا همش اینجوری میشم
همش تقصیر خودمه.انقدر تنبلی کردم ک حالا همه رو هم تلنبار شده...حتی اگه شب امتحان تا صبح بیدار بمونم هم نمی تونم تمومشون کنم.خودم کردم ک لعنت بر خودم باد
#خدایا این یه بارم کمکم کن.قول میدم از ترم بعد تنبلی نکنم


نمیدونم چرا تعجب میکنن
خب خودشون میگن عروسیت منم میگم ایشاا...
.فکر کردم فقط خودم اینطوری جواب میدم.
گفتم واقعا ؟دوست داری ازدواجم کنی؟گفت نه بابا شوخی کردم..پس فقط خودم اینطوریم
شوخیم نمیشه کرد باهاشون